تابستان آخرین نفس های خود را با نبض کند ،در سینه خسته ی شهریور هزار و سیصد و پنجاه و نه خورشیدی می دواند و خورشید طلایی رنگ ، هنوز نصفی از مسیر راهش را نپیموده بود .تا در پشت کوه غمگین قلمین مخفی شود؛ و شبی دیگر با ستاره های درخشان آسمان لاجوردی رنگ و نزدیک به زمین سومار از راه برسد ،و خش خش برگهای پاییزی و رقص دل انگیز درختان تنومند خرما، که گیسوان خود را پریشان نموده بودند. این رقص روح نواز گیسوان بلند نخل های سترگ و با صلابت خرما نوید یک روز روشن و پر امید را برایمان به ارمغان آورد .که ساعت به یازده و نصف پیش از ظهر رسیده بود. که نعره ی تازیانه وار و نا خواسته خمپاره ها ؛روستای های سومار را در دود و دم گم نمود و غرش وحشتناک هواپیما هائیکه که در کمین آسمان شهرم نشسته بودند؛ تا نگذارند روزمان را با شور و شوق کودکی و نوجوانیمان برای اول مهر و هیاهوی راه مدرسه با زنگ آغاز کلاس که برای تکیه بر نیمکت های چوبی و بوی تخته و گچ و نگاه چهره مصمم و دوست داشتنی معلمانمان لحظه شماری می کردیم ،عملی شود. و شادی دوران پر جنب و جوش کودکی و نوجوانی را با دستان پلیدشان از ما دریغ داشتند، ما را تا پای کوه یاس و نا امیدی نفس تنگی کوچاندند آری امروز که مصادف است .با سی و یکم شهریور هزار و سیصد و نود هفت 38سال از آن واقعه سخت و سقیم وحشتناک وفراموش نا شدنی می گذرد. اما هنوز آن کوچ بی بازگشت در ذهن سیزده ساله گیم بایگانی است .در سی و یکم شهریور ماه هزار و سیصد و پنجاه نه که در آستانه سی و هشتمین سالش هستیم .گرامی می داریم رشادت دلیر مردان سومار و ایوان و تمام عزیزانی که در سراسر ایران سربلند آمده بودند ؛تا جان بدهند اما به بهای جانشان از خاک خون رنگ وطن عزیزمان پاسداری نمایند و رفتند و جاودنه شدند. و یاد می کنم از چهره های مظلوم و مملو از غم پدران و مادرانمان که دست تیغ و نیش دار جانیان از خدا بی خبر دیارشان را مظلومانه از آنها گرفت تا کوچ کنند، و بعد سالها چشم انتظاری برای بازگشت به خانه ی آرزوی خود سومار سر بر بالین خاک نهادند؛ و هرگز به موطن خویش باز نگشتند و در سرای پر امید ایوان و سایر شهرهای ایران عزیز ماوای جاودانه گرفتند. که در تمنای آرزوی بازگشت ماندند از درگاه خداوند سبحان علو درجات را خواستارم.
✍سیروس انصاری نیا
31/6/97
@Somarnews