✍"گم شده ای در نگاه کودکیم"
هنوزقامت راست وتنومندنخل های خستگی ناپذیرت،گیسوان پریشان بیدهای مجنونت ونسیم دل انگیزفصل بهارت درخاطرات دوران کودکی ام راازیادنبرده ام.همانانوازش دستان پینه بسته وپرمهرپدر رابرزلفان خرمایی رنگم که تابش خورشیدآرایشگرش بوداحساس می کنم!وصدای دل انگیزمشک پرازشیروترانه ی مادران درکنارش وکره ی مالیده روی نان تنوری رادرذهنم به رسم یادگارگذاشته ام .وآنان هرازگاهی درخیال شبانه ام جولان می دهند!هرگزدلم نمی خواهدهی هی کردن چوپانان مهربان وپرتلاش رادردشت های وسیع ومخملین روستایم همراه باعطردل انگیزگل های رنگارنگ وچهچهه ی پرندگان خوش الحان سارات،هاله خشی ومیان تنگ و....را به فراموشی بسپارم.هیچ گاه طعم ولذت خواب های کودکی ام راکه درحیاط وسیع خانه های گلی زیرنورفانوس نفتی که باتخت گلین همنشین بودراازیادنبرده ام.وهنوزبوی کوچه های خاکی روستایم راکه بابارش اولین باران پاییزی جان وبویی تازه می گرفت دربایگانی ذهنم دست نخورده گذاشته ام.آغل احشام،مزارع جو گندم رافراموش نمی کنم.درذهنم روزهای عیدباستانی نوروزهست که چه بازیهای شادی آوری راباهم بازیهایم انجام می دادیم.آیا صفیربرنوکوتاه پدرانمان راکه برای شادی وشوردرروزهای عید،سیبل های سنگی وحلبی راهدف قرارمی دادندوخندان وخوشحال دستانمان راروی گوش می گذاشتیم تاصدای آن آزارمان ندهدرامی شودازیادبرد؟بوی نان تنوری راکه بافاصله ی بسیارزیادروح وجان راطراوت می بخشیدمی شودفراموش کرد؟مزارع شلتوک وباغ های پرازمیوه های رنگارنگ محال است ازذهنم ناپدیدشودوفراموش کنم؟دویدن های راه خاکی مدرسه وصدای باباآب دادآموزگاران عزیزرامی شودبه فراموشی سپرد؟وخلاصه هزاران خاطرات ناگفته و.......ودرنهایت آه وافسوس مانده دردل ازهجرت من وغربت شهرخالی ازسکنه ام داغ دلم راهروزوهرشب تازه وتازه می کند. "سومار " !من ماندنی نیستم اماتوزنده وسربلندبمان تاابدیت!
✍سیروس انصاری نیا
@Somarnews