سلمان فارسی بر لشکری امیر بود.در میان رعایاچنان حقیر می نمودکه وقتی خادمی به وی رسید.گفت:این توبره ی کاه بردار و به لشکر گاه سلمان بر.سلمان برداشت. چون به لشکر گاه رسید .مردم گفتند: ((امیر است)) .آن خادم بترسید ودر قدم وی افتاد .سلمان گفت :((به سه وجه این کار را برای خود کردم .نه از بهر تو .هیچ اندیشه مدار .اول آنکه تکبر از من دفع شود.دوم آنکه دل تو خوش شود . سیم آنکه از عهده ی حفظ رعیت بیرون آمده باشم.

منبع:روضه ی خلد.مجد خوافی