هاله خشی (هاله ای از خشم وشوق وامید)
هاله خشی (هاله ای از خشم وشوق ویاد )
آه از کمر از کمان از کمین از کتمان از کسالت از کمرویی از کدورت از کهولت آه از …این آه وناله ی کوهی است که زمانی قدمهای کوچک من و ما را بر روی سر خویش می گذاشت کوهی که قامتش کمالمان بود کمین بازی هایمان بود درد هایی را که از ما می کشید کتمان می کرد از کسالت دم نمی زد از کمرویی کدورت را از ما به دل نمی گرفت هرگز از کهولت سخنی به میان نمی آورد اینک آه می کشد از درد کمر که سالیان سال است زخم برداشته جای جای بدنش سنگر وکمین است کسالت در چهره اش موج میزند کمرویی را کنار گذاشته است از کهولت وپیری سخن می گوید از تنهایی از تاریکی از سکوت ناله میکند زمانی ما در شب وقتی نگاهش می کردیم چشمانمان شعله ی چاههای روشن نفت شهررا نظاره می کردکه خود را در پشت کو ه هاله خشی پنهان کرده بودند .پدران و بزرگان ما همدمش بودند که تنهایش گذاشتند و رفتند ماهستیم و چشم وگوشمان را بر ناله هایش بسته ایم تنهایش گذاشته ایم هاله خشی ماند ه است و آه و گله وشکایت وسکوت.
مه له بی کسی پشتم داگه خم
نهات گرتگسه م دل لیدان نینه م
ایوه گشتدان مه هیشتین وه جی
له ای زمانه کی ها فکر کی
_______________________