خاطره ای از صدها خاطره ی رزمندگان در زمان جنگ
هوای خردادماه سال 64در جبهه ی چغا حمام گیلانغرب نفسمان را بند آورده بود. نبود وسیله ی برودتی بر گرمی سخت و نفس گیر جبهه افزوده بود. آنقدرسنگرها هوایی گرم و شرجی و خفن داشتند که نقشه های سفید رنگ عرقی (گچیره)بر روی لباس هایمان نقش بسته بود. رودخانه ای فصلی در نزدیکی سنگر استراحتمان بود با آقایان علی داد حیدری - عدنان شاکری -سیاوش رستمی - سیروس انصاری نیا -فرهاد نصوری و حسن بابایی جهت شستن لباس و شنا راهی رود خانه شدیم در قسمتی از جاده که مسیر حرکتمان بود تپه های ماهور و در قسمتی هموار بود . هموار بودن قسمتی از جاده باعث شده بود در هنگام حرکت در دید دیدگاه دشمن باشیم. به کنار آب رسیدیم و آماده شنا شدیم بعضی از بچه ها وارد آب شدند و بقیه در حال رفتن به داخل آب بودیم که یک مرتبه صدای زوزه ی خمپاره ای به گوش رسید اگر اشتباه نکنم سیاوش رستمی بود گفت بچه ها خمپاره آماده باشید . هنوز صحبتش تمام نشده بود که صدای انفجا رمهیبی تپه ی مشرف بر رود خانه را فرا گرفت و خمپاره به قسمت خشک بر روی ماسه های رودخانه فرود آمد بعلت غافلگیری سریع بعضی از بچه ها که داخل آب بودند سر را زیر آب فرو برده بودند که تا چند روز از شدت درد گوش رنج می کشیدند و اگر بر روی سنگها منفجر می شد. کل بچه ها شهید و مجروح می شدند .الحمدالله در آن انفجار حادثه ای برای هیچ یک از دوستان پیش نیامد همگی با عجله لباس هایمان را در دست گرفتیم و بطرف سنگر دویدیم و لباس ها را با همان حالت عرقی تا عصر پوشیدیم و عصر با استفاده از آب تانکر شستیم و با آب لیموی که آقا عدنان در درست کردنش تبحر مثال زدنی داشت جگری جلا دادیم و دیگر هرگز به طرف رودخانه نرفتیم و تا رفتن به مرخصی خبری از استحمام نبود
راوی آقای غلامعباس شاکری جبهه ی چغا حمام گیلانغرب در سال 1364
با سپاس از جناب آقای غلامعباس شاکری که زحمت ارسال این خاطره را تقبل نموده اند